صحنه یکم:
یک اتاق کوچک پر از بوی نامطبوعِ سیگار و گه،
که از لوله توالت صاحبخانه فضا را گرفته است. یک پنجره روبه روی در ورودی
نمیه باز است. ملحافهها روی زمین پخشاند. دیوار های اتاق پر از خطوط کم
رنگ مداد رنگی است والبته اطراف کلید های لامپ رنگی مایل به قهوهای دارد.
چند عکس از شاملو و پدرخوانده روی دیوار با چسب نواری آویزان است. میز
تحریرآبی به ضلع دیوار زیر عکس شاملو چسبیده که دو صندلی زوار در رفته
دارد. از لای در صدای نفس های کسی که آنطرف اتاق خوابیده میآید.
اعصاب گهمالیده: مثل همیشه آخر شبها او خرناس میکشد و من سیگارم را توی قوطی قهوه خاموش میکنم.امروز فهمیدم که این انتخاب من است؛ هر بار انتخابش میکنم (پشت پا
زدن به هر موقعیت مطلوب برای رهایی از این گهدانی). اصلا نمیدانم که ذهن
مریضم را چه میشود!از در و دیوار اتاقم سوسک، بالا میلولد و پایین می افتد.(صدای خندۀ پیر مردی از پنجره میآید)
اعصاب گهمالیده: (سوسکها روی میز راه میروند) من چه هستم؟
ذهن مریض: یک قطره اسپرم خوش شانس که هجده و اندی سال است دست و پا درآورده.
صحنه دوم:
یک خانه کلنگی با اساسیه کهنه و رنگ و رو رفته؛ دیوارهای خانه با کاغذدیواری گلدار لجنی رنگ پوشیده شده است. چهار مبل فنری قدیمی دو و سه نفره که مایل به کرِم و گه شکل است، وسط خانه دور میز هلالی قرمز استوارند. ساعت یونانی بزرگی به دیوار کنار آشپزخانه چفت شده که هر ثانیه عقربه اش سرو صدا میکند. از بالکن که رو به روی هال و در امتداد میز نهار خوری آشپزخانه قرار دارد، صدای گاری دستی رفتگری میآید. نیم ساعت از از ظهر گذشته و راهرو پر از رفت و آمد است.
ذهن مریض: مدام توی من به آیندهی فلان بازیگر فرانسوی یا کارگردان قرمساق یونانی می اندیشی؛ یکبار شده به کشتن یا به ح.م فکر کنی؟ به اینکه چطور فجیعانه سرش را با چاقوی زنجان مادرت ببُری؟
اعصاب گهمالیده: تو باشی، جوان باشی، پر از آب و خون گرم باشی، عطش داشته باشی، باز هم به قتل کسی فکر میکنی؟ این بیرون که تو حتی وجود نداری، مردم به چیز های عادی تری فکر میکنند. (مادر کلید می اندازد و از راهر کفش درنیاورده میآید توی هال).
ذهن مریض: من باشم، لااقل به اینکه موقع عشقبازی با لئا سدو گریهام بگیرد بهتر است یا نه فکر نمیکنم. پاک عقلت را باختهای احمق! فقط منم که برایت ماندهام که این هم موقتی و یکبار مصرف است.
درباره این سایت